سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوثرانه
آمار وبلاگ

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده،  افتاده بود. او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختی بیاساید.

اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رودبدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد

    « خدایــــــــــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ » 

صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود

نجات دهندگان می گفتند

            "خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم" تبسم

منبع: ترانه بارانی


[ شنبه 90/6/12 ] [ 10:14 عصر ] [ کوثر ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
آرشیو مطالب
امکانات وب